.

برف می‌بارد و ناپدید می‌شود

.

برف می‌بارد و ناپدید می‌شود

به تو فکر می‌کنم. زیاد. اونقدر که امروز سه بار اشتباهی مسیر رو رفتم. هرچی اوضاع بدتر می‌شه بیش‌تر بهت فکر می‌کنم. و حالا دارم بی‌هوده‌ترین روزهام رو از سر می‌گذرونم. بی‌امیدترین روزهارو. تنهاترینشون رو. خستگی و عصبانیتم روز به روز داره ادامه پیدا می‌کنه و بیش‌تر می‌شه. فکر کرده بودم که ماه رمضون بشه یه کم سر و سامون بتونم بدم به اوضاع. این دو روز که عملن چیزی نداشت اما. باقیش هم می‌دونم چیزی نداره قطعن. هیچ چیزی نیست که گیر کنم بهش در این لحظه. چیزی که از سرعت این سرازیری کم کنه. به تو فکر می‌کنم. اما خیلی زود فکر می‌کنم که از دست تو هم کاری برنیومده واسه من. تصمیم دارم این بار تا ته‌شو برم. بی دست و پا زدنی. مث تخته سنگی که از بالای کوه داره می‌غلته. و می‌دونه سیزیفش دیگه حال نداره برگرده پایین و از نو بیاردش بالا. و راضیم. از تمام شدن این تکرار راضیم. حتی اگه اون پایین چیزی و کسی نگاهی هم بهم نکنه دیگه.