ده دوازده نفری جمع شدهیم توی باغ. سارا داره یک ترانهی غمگین میخونه: پری پری جان. رضا همراهی میکنه و شکیبا دف میزنه. چراغها خاموشه از ترس پشهها. همه ولو شدهن روی سکو. فقط من نیستم. نشستهم اینورتر روی کنده. وسط محوطه. کسی حواسش به من نیست. توی جمعم و دلم جای دیگهس. پیش توئه. غم هی هجوم میاره به قلبم.. باقیمونده مزرعه گندم کناری رو آتیش زدهن. صدای زجهش میآد. ترق ترق سوختن ساقهها.. روشنایی و دودش از پشت دیوار معلومه. فکر میکنم که دل من چه بی صدا داره میسوزه.. خاکستر میشه.. بیکه کسی متوجهش بشه. سیگاری روشن میکنم. و اشک از چشمم سر میخوره..دلتنگی بیامانه.. لعنت به تو.. به یاد هنوز عزیزت..