با سریال lost که یقینا آشنا هستین ؟! یه جایی تو همون قسمت های اول، جک کنار استخر نشسته و درحالی که پاهاش تو آب استخره داره سعی می کنه یه متنی رو آماده کنه برای فردا وقتی که داره انگشتر رو میذاره دست همسرش بهش بگه... در حال فکر کردنه که پدرش هم میاد کنارش . سر صحبت باز می شه ... در ادامه پدرش میگه : تو از شکست خوردن می ترسی...
یه جـورایی خیلی شبیه جک تو این سریالم! و ترس از شکست شاید پررنگ ترین نقطه ی اشتراکمون باشه. من می ترسم ... از اینکه کاری که بهش دست می زنم، نتیجش چیزی نشه که انتظار میره و من میخوام... اینقد این ترس رو داشتم که حالا دیگه جزئی از خودم شده . شده یه وسواس ... وسواسی که تو انجام کوچیکترین کارها آزارم میده ... اونقدر که حتی به خاطرش حاضرم بی خیال خیلی چیزا بشم ... این شامل این وبلاگ هم میشه.
البته خوبیش اینه که همیشه تلاش می کنی بهترین باشی. ولی تو هیچ وقت برای خودت بهترین نیستی .یعنی نمیتونی باشی...!
پ . ن :
1 . فکر می کردم برداشتن گام اول سخت ترین قسمتش باشه ، ولی نوشتن پست دوم خیلی سخت تر بود .. خیلی !
1 . فکر می کردم برداشتن گام اول سخت ترین قسمتش باشه ، ولی نوشتن پست دوم خیلی سخت تر بود .. خیلی !
۲ . دلم می خواهد ماهی باشم، گاه گاهی که آب می گذرد از سرم..